خواستم تا بار دیگر داستانی بنویسم...
قلم نعره کشید...
کاغذ پاره شد...
افکارم در هم گردیدند...
همه از من تقاضای سکوت کردند
قلم میدانست که باید شرح دردها و غمها را به صورت کلمات نقاشی کند،کاغذ میدانست که در زیر سطور غم اندوه محو میشود و افکارم میدانستندکه از درهمی همانند زنجیری سر درگم میشوند و من خاموش سکوت را برگزیدم...