ببار ای ابر متروک شهر جدایی ببار از شکست بغض بی وفایی

تویی که همدم شبهای زجر و دردی به پاکی همچو شبنم روی برگی

ب
گو ای روح سنگی که مثل تکه سنگی بیا و مرهمی شو به صبری و به دردی

الا ای عشق زخمی تویی که زخم عشقی خدا داند چه عشقی خدا داند چه زخمی

رسم اینچنین است گاهی بخوانی گاهی برانی یادت بماند٬ نه اینچنینی نه آنچنانی

یا چاره ای کن یا دل رها کن یا زنگ زنگی یا روم رومی

شاید ندانی من نه چنینم کاین مردمانند من زخم داسم این را که دانی

در دولت عشق تو بی خیالی دانم که خواهی در دل بمانی

گر ما شکستیم از درد دوری گاهی به یاد آر این عشق زخمی