گوش اگر گوش تو وناله اگر ناله ماست
آنچه البته به جایی نرسد فریاد است!

اين حنجره اين باغ صدا را نفروشيد
اين پنجره، اين خاطرهها را نفروشيد
در شهر شما باري اگر عشق فروشي است
هم، غيرت آبادي ما را نفروشيد
تنها، به خدا، دلخوشي ما به دل ماست
صندوقچهي راز خدا را نفروشيد
در دست خدا آينهاي جز دل ما نيست
آيينه شماييد، شما را نفروشيد
در پيلهي پروانه به جز کرم نلولد
پروانهي پرواز رها را نفروشيد
يک عمر دويديم و لب چشمه رسيديم
اين هرولهي سعي و صفا را نفروشيد
دور از نظر ماست اگر منزل اين راه
اين منظرهي دورنما را نفروشيد

رفیقان یک به یک در خاک رفتند
بسا شـاد و بسـا غمـناک رفتـنـد
چو باید عاقبت رفتن از این دشت
خوشا آنان که چون گل پاک رفتند
در اوج يقين اگر چه ترديدي هست
در هر قفسي كليد اميدي هست
دریا طوفانی می شود
آرام می گیرد
اما هرگز نمی میرد
این‌جا، همان‌جایی است
که می‌خواهی آن را بشناسی
که در آن خانه می‌کنی
و نمی‌توانی تصورش کنی
جایی که سرانجام، تو را
شکست خواهد داد.
آن‌جا که واژه‌ی «چرا» خشک
می‌شود و
پوک می‌شود،
این‌جا قحطی‌زده است.

مارگارت آتوود
بگذارید این وطن دوباره وطن شود.
بگذارید دوباره همان رویایی شود که بود.
بگذارید پیشاهنگ دشت شود
و در آن‌جا که آزاد است منزلگاهی بجوید.
لنگستن هیوز
ای تمامی دروازه‌های جهان!
مرا به بازیافتن فریاد گم‌شده‌ی خویش
مددی کنید!
از این فریاد
تا آن فریاد
سکوتی نشسته است
تو مي‌بايد خامُشي بگزيني
به جز دروغ‌ات اگر پيامي


نمي‌تواند بود،
اما اگرت مجال ِ آن هست


که به‌آزادی


ناله‌يي کني
فريادی درافکن
و جان‌ات را به‌تمامي


پشتوانه‌ی پرتاب ِ آن کن!
احمد شاملو
هرگز از مرگ نهراسيده ام
اگر چه دستانش از ابتذال شكنندهتر بود ...
هرگز نمیرد آن که دلش زنده شد به عشق
ثبت شد در جریده عالم دوام ما

هرگز شب را باور نكردم
چراكه در فراسوي دهليزش
به اميد دريچه‌يي دل بسته بودم!
A man who is made for freedom has got to take tremendous risk and take everything

Mahatma Gandhi

بیزارم
بیزارم از اینهمه نفرت
از اینهمه درد
از اینهمه دروغ مقدس
بیزارم
از کوچه های سیاه وازتقدس دریوزه گی
بیزارم

تا سپیده دم حقیقت وعشق
فقط یک نفس فاصله است
فقط یک نفس

نفس ِ
خشم‌آگين ِ مرا
تُند و
بريده
در آغوش
مي‌فشاری
و من احساس مي‌کنم که رها مي‌شوم
و عشق
مرگ ِ رهايي‌بخش ِ مرا
از تمامي ِ تلخي‌ها
مي‌آکند.

بهشت ِ من جنگل ِ شوکران‌هاست
و شهادت ِ مرا پاياني نيست.
احمد شاملو
اي کاش مي‌توانستند
از آفتاب ياد بگيرند
که بي‌دريغ باشند
در دردها و شادی‌هاشان
حتا
با نان ِ خشک ِشان. ــ
و کاردهای شان را

جز از برای ِ قسمت کردن
بيرون نياورند.
احمد شاملو