به پا خیزید الا ای سوگواران
الا ای وارثان سربداران
به پا خیزید اگر زخمیِ دردید
اگر با شب‌پرستان در نبردید
به پا خیزید كه نااهلان به كارند
همه مردان عاشق سربدارند
... !

گفتار سوم از کتاب درد کویر

مطلبی را که در ذیل خواهید خواند گفتار سوم از کتاب" درد کویر" برگرفته شده از حقایقی دردناک که در بلوچستان بوقوع پیوسته است می باشد ، این کتاب هم اکنون در دست نگارش است اما بنا به ضرورت زمان و مشورت دوستان لازم دانستیم در حین نگارش در اختیار عموم قرار گیرد . از خوانندگان گرامی خواهشمندیم با ارسال شرح حالهایی از بیدادها و ظلمهایی که در بلوچستان روی داده است و نیز با پیشنهادات و انتقادات خویش ما را یاری نمایند. یارمحمدزهی - خاش
گفتار سوم از کتاب درد کویر

درد کویر را چه می باید؟سوزاین سرزمین را چه می باید؟چشمان بی نور و مردم خموشش را چه؟مرحمی، مرحمی می باید تا تسلی دردش ، بارشی تا از سوزش بکاهد ، تشعشعی تا چشمان خلقش را بگشاید و فریادی به بلندی تفتانش بر بالین خفتگاننه دردی بر درد دیگر،نه باران گلوله بر خلقش،و نه چشم برق افریط پیر ونعره دشنه جلاد بر قلب فرزندانش.باز دردی دیگرازقلب کویر، ویرانه سرای زاهدان ، قتلگاه مردم بلوچ.باز قلب کویر در جولان جلادان ، جلادان مار بردوشی که به دنبال قربانی خویش در کوچه پس کوچه های زاهدان پرسه می زنند تا عطش مارهای بر دوششان را سیراب کنندآنانی که دیگر رنگ خون در کتمان سیرابشان نمیکند وتنها نعره ای گستاخانه از جنایتشان در پیش دیدگان خلق را برای سیرابیشان می طلبند افسار گسیخته به دنبال ارضای خویشند وتا گرمی خون بی گناهی را در پیش روی خلق خاموش حس نکنند نمی آرامندو امشب ، امشب قرعه مرگ به نام که خواهد بود.دوم بهمن سال یکهزارو سیصد هشتاد وچهار، زاهدان خیابان خرمشهر مقابل نمایشگاه اتومبیل قصر.سه نوجوان از طایفه نوتی زهی روح الله شانزده ساله کلاس دوم دبیرستان، عبدالله ، سال اولی بود و تازه دبیرستان را تجربه میکرد وی تنها پانزده سال داشت
و مسعود که تمام حواس و فکرش را معطوف کنکوری کرده بود که در پیش داشت .آن شب آن سه به سمت بیمارستانی که عموزاده شان در آن بستری بود در حرکت بودنند تا روح الله به پرستاری عموزاده اش شب را دربیمارستان سپری کند که ناگهان در جلوی ددان تشنه به خون خامنه ای نمایان شدند تا دژخیمان ، بی لحظه ای درنگ با قصاوتی بی انتها سوار بر پژوی سیاه رنگ به آنان بزنند و نقش بر زمینشان کنند مزدوران بعد از زمین خوردن آن سه به سرعت اسلحه به دست از ماشین پیاده شدند وبه سمت آنان دویدند ، از نفرتی که در چشمانشان میشد دید معلوم بود که از آن سربازان گمنام امام زمانند ومغز پوکشان را که یقین دارم بیشتر از روح و ذات چرکینشان نیازی به شستشو نداشته آنچنان با خرافات و نفرت و دروغ شستشو داده و دروازه های شرافت و انسانیت قلبشان را با قفلهای سنگین تعصب و نفرت مسدود کرده بودند که دیگر هیچ امیدی حتی کوچک به نفوذ شفقت و انسانیت به این قلب های متعصب و لبریز از باورهای تهی نبود ، تعصب بر باوری که چشمان انسانی آنان را کور کرده و خوی وحشی گری و درندگی آنان را تا اعماق قلب ناپاکشان رسوخ داده بود و انسانیتشان را تا ژرفای دره های رذالت نزول.
عبدالله که هنوز از ضربه ای که به علت زمین خوردن به سر او اصابت کرده بود گیج و منگ بود دستانش را به زمین گذاشت و سعی به بلند شدن نمود که ناگهان هیبت شوم دژخیم به روی او سایه افکند وبا قنداق تفنگ وحشیانه به صورت نوجوانی پانزده ساله کوبید تا وی قبل از برخاستن با فریاد (آخ) باز به زمین بخورد.دژخیم ضربات را پی در پی به او وارد نمی کرد و به او اندکی فرصت می داد تا به خود آید و بعد ضربه بعدی را به سر و صورت خونین آن نوجوان مظلوم بلوچ می کوبید تا خوی درندگی خویش را کاملا ارضا کند، چند ثانیه ای گذشت و عبد الله لحظه ای به خود آمد و صورتش را به سمت زمین چرخانید و دندانهای شکسته و خونالودش را به زمین ریخت که ناگهان دوباره همه چیز جلوی چشمانش سیاه گشت آری ضربه ای دیگر بر پشت سرش سبب شد که با صورت به زمین بخورد تا گیج و مبهوت و متعجب بگوید که "چرا می زنی مگر من چکار کردم؟"و جوابهای نا معقول و نیش دارمملو از ناسزا بشنود.
مزدور آنقدر تا قنداق به سر عبدالله کوبید که وی لحظه ای از هوش رفت و او فرصت کرد که به همقطاران جانیش که در حال جنایت بودند بنگرد، بنگرد که روح الله چگونه درحالتی که بر روی زمین افتاده تقلا می کند که چگونه با وحشت دست وپا می زند و به عقب می رود تا جانش را از چنگال دژخیم افسار گسیخته که با سر نیزه به جانش افتاده بود برهاند اما نتوانست و دژخیم سر نیزه را در سینه نوجوان شانزده فرو کرد وبا دست دیگر زیر چانه او را گرفت و دشنه را از بالای سینه تا شکم وی کشید تا با شکاف خوردن سینه روح الله خون پاکش به روی صورت کریه دژخیم بپاشد و گرمای خونی پاک از عطش درنده خویی او اندکی بکاهد.مسعود با اینکه خود زیر ضربات پی در پی قنداق نیمه جان گشته بود هنوز نگران دوستانش بود وهر وقت به سمت آنها می نگریست دژخیم با نفرت بیشتری به او ضربه می زد اما همچنان او نگاهش را به یاران دوخته بود که دیگر دژخیم نتوانست خود را کنترل کند و با نفرتی بی انتها او را پی در پی هدف گلوله قرار داد .عبد الله که لحظه ای بی هوش شده بود از صدای شلیک دژخیم چشمانش را گشود تا انتظار دژخیمی را که در بالای سرش ایستاده بود به پایان رساند.آن مزدور پلید با نفرت و خشم به نوجوان پانزده ساله نگریست و با قصاوتی ناباورانه به بدن نحیف آن نوجوان شلیک کرد .آن مزدوران بعد از تیرهای خلاصی اجساد به خون غلطیده آنان را در جلوی دیدگان مردم به روی زمین کشانیدند تا اهل زمین و آسمان را به تماشای تبلور جنایت و رذالت بنشانند
یارمحمدزهی - خاش

پس غیرتمان کجاست؟


دردی بسیار سنگین قلبم را می فشارد و تردیدی که به نوشتن دارم دستان غیرتم را می لرزاندچه بگویم ؟به خدا سوگند غیرتم مجالم نمی دهد که از این بی غیرت مردمان بگویم!آنان که بی حیائی را به حد کمال رسانیده اند؛آنانی که بی شرمانه به غیرتمان زهرخند می زنند؛آنانی که در برابر دیدگانمان به خواهرانمان تجاوز می کنند و ما را بی غیرت می نامند؛آنانی که خواهران و مادرانمان را می ربایند و بعد از چندین روز تجاوز بی رحمانه قطعه قطعه و در پلاستیکهای زباله بسته بندی وگستاخانه در جلوی درب کاشانه مان رها می کنند.تا کی به این نامحرمان اجازه دهیم تا چشم تجاوز را بر عفت خواهران پاک و معصوممان بدوزند و دست تعدی بر آنان دراز کنند.الله اکبرپس غیرتمان کجاست؟تا کی بی تفاوت به آنان اجازه دهیم در دیارمان بلوچستان بتازند و ما فقط به نظاره جنایتشان بنشینیم؟تا کی شاهد تخریب خانه های پروردگارمان باشیم و هیچ نگوئیم؟تا کی به قتل عام برادران و خواهرانمان بی تفاوت باشیم؟به خدا سوگند اگر به این سکوت ننگین ادامه دهیم این بار قرعه ذلت و تجاوز به ناموس در خانه ما را نیز خواهد کوبید.هنگامیکه آنان بی شرمانه به تمامی مقدسات و حتی پیامبرمان توهین می کنند و همسر محبوبش ام المومنین را ( العیاذ بالله ) لقب فاحشه می دهند و ما باز سکوت می کنیم ! این بار عذاب الهی بر ما نازل خواهد شد و همین شیاطین مادران و خواهرانمان را از خانه هایمان به برون کشیده و به کنیزی خواهند برد.ای مردمای برادرانای مسلماناناگر با دشمنان خدا نمی جنگید با متجاوزان به ناموستان بجنگیدبه خدا سوگند که جهاد فرض عین استبه خدا قسم تمام این متجاوزان واجب القتلند. تمامشانکجائید ای مسلمین که ببینید در دیار بلوچستان این مشرکان زابلی خانه های خدا را تخریب می کنند ، به کتاب الله بی حرمتی کرده و به فاضلاب می اندازندش ، به ناموس مسلمین تعدی و به حرمت محمد رسول الله ( صلی الله علیه و سلم ) توهین می کنند.یاایها المسلمون فجروهم و اخرجوا هولاء المشرکین من دیارنا ، دیار الاسلامجای جای بلوچستان را به آتش بکشید و منفجر کنید این زابلیهای مشرک را و در دیوار بلوچستان را به تکه پاره های تن کثیفشان مزین کنید ؛ بکشید از این متجاوزان دین و ناموس ای فرزندان بلوچستانمگر عبدالمالک کیست ؟!او نیز فرزندی از فرزندان این مرز و بوم است که مرگ باعزت را بر زندگی با ذلت ترجیح و در مقابل این همه ظلم و تجاوز و تعدی بپاخواسته است.سوگند به ذات الله که تنها وظیفه او نیست که وظیفه تک تک ماست جهاد فی سبیل الله برای دفاع از دین و ناموس و وطن مسلمین.دیگر جای درنگ و تردید نیست ؛ قتل عام کنید از این بی شرفان زابلی و شرافت و عزتتان را باز پس ستانید ، گروه گروه شوید و اسلحه بردارید و بکشید این مشرکان را و بدانید که هیچ قدرتی جلودارتان نخواهد بود ، به والله نخواهد بود چرا که پروردگارتان با شماست و او شما را نصرت و مدد خواهد کرد.و ان تنصروا الله ینصرکم و یثبت اقدامکم......و ان الله لا یخلف المیعادبلوچستان را جبهه و کوههای سر به فلک کشیده اش را سنگر کنید به خدایتان اعتماد کنید و مگذارید دینتان ، غیرتتان و ناموستان را این مشرکین بستانند
.و علی الله فلیتوکل المومنون
نصر من الله و فتح قریب
یارمحمدزهی - خاش
yarmohamadzehii@yahoo.com