صلح؛ به معنای نبودِ جنگ، برای کسی که از گرسنگی یا سرما در حال مرگ است، ارزش اندکی دارد.
دردِ شکنجه‌‌ای که بر یک زندانیٍ وجدان می‌رود را کم نمی‌کند.
از رنج و درد کسانی که خانواده‌ی خود را در سیلی از دست داده‌اند که به‌علت نابودسازی بی‌رویه جنگل در کشور همسایه اتفاق افتاده، را نخواهد کاست.
صلح فقط زمانی به طول می‌انجامد که که حقوق بشر محترم شمرده می‌شود؛ وقتی مردم غذای کافی دارند، و انسان‌ها و ملت‌ها آزاد هستند.
صلح واقعی برای شخص و دنیای اطراف او زمانی حاصل می‌شود که فرد به آرامش فکری برسد....
دالایی لاما

فریادهای خاموشی


دریا
صبور و سهمگین
می خواند و می نوشت
من خواب نیستم
خاموش ار نشستم
مرداب نیستم
روزی که برخروشم و
زنجیر بگسلم
روشن شود که آتشم و آب نیستم

فریدون مشیری
Of all that is written, I love only what a person has written with his own blood
Friedrich Nietzsche

ای کاش فقط دشمنی وجود داشت
نه دوستی و نه عشقی و نه سلامی

بپاخیز

بپاخیز ای جوان بلوچ
ای جوانان بلوچ بپاخیزید که روز رستاخیزمان نزدیک است ، روز سربلندی و افتخار ، روز سرنگونی طاغوت و طاغوتیان و روز عزت و آزادگیمان .
دیگر این دشمن زبون را توان ایستادگی در برابرمان نیست که نتوان بودن .
و این دژخیمان سفاک بدست توانای شما رستمیان به بند کشیده خواهند شد و این درسی خواهد بود ظالمان و مستکبران را تا که دیگر هرگز بر مردمان پاکدل و صبور ، ستم و عداوت روا مدارند .
ای جوانان سلحشور و آزاده بلوچ بپاخیزید و نشان دهید که همیشه فرعونیان بوده اند و هستند که محکومند به فنا و کس را نه طاقت و نه یارایی خواهد بود که در برابر قدرت اراده و ایمان آزادگان ایستادن .
بیایید دست در دست هم نهیم و یک سو و یک صدا بر این نامردمان طغیان کنیم و بنای استبداد و استکبارشان در هم شکنیم .
و بی شک پیروزی از آن ماست چون حق با ماست .
فرزند بلوچستان
احمد بلوچ
به پا خیزید الا ای سوگواران
الا ای وارثان سربداران
به پا خیزید اگر زخمیِ دردید
اگر با شب‌پرستان در نبردید
به پا خیزید كه نااهلان به كارند
همه مردان عاشق سربدارند

كشیدند تازیانه بر تن ما
نشاندند دشنه دشمن به دلها
دل بی‌كینه را بر نیزه كردند
تن گلگونه را در مسلخ و بند
به روی چشم ما شب را كشیدند
گلوی سربداران را دریدند

اگر فریاد ما در شب گناه است
اگر امروز دل ما بی‌پناه است
بخوان با ما سرود فتح فردا
كه فردا می‌رسد با پرچم ما
می توان رشته این چنگ گسست

می توان کاسه این تار شکست

می توان فرمان داد:هان ای طبل گران

زین پس خاموش بمان

به چکاوک اما نتوان گفت مخوان!
نميدانم
پس از مرگم چه خواهد شد...
نميخواهم بدانم كوزه گر
از خاك اندامم
چه خواهد ساخت ...
ولي بسيار مشتاقم
كه از خاك گلويم
سوتكي سازد...
گلويم سوتكي باشد
بدست كودكي گستاخ و بازيگوش
و او
يكريز و پي در پي
دم خويش را بر گلويم سخت بفشارد
و خواب خفتگان خفته را آشفته تر سازد
بدين سان بشكند در من
سكوت مرگبارم را...

درد

درد من حصار برکه نيست درد زيستن با ماهيانی است که فکر دريا به ذهنشان خطور نکرده است

Mahatma Gandhi

Just as the body cannot exist without blood, so the soul needs the matchless and pure strength of faith

آزادی


عاشقان
سرشکسته گذشتند،
شرم سار ترانه های بی هنگام خویش.

و کوچه ها
بی زمزمه ماند و صدای پا .
سربازانشکسته گذشتند ،
خسته بر اسبان تشریح ،
و لته های بی رنگ غروری
نگون سار
بر نیزه های شان .
تو را چه سود
فخر به فلک
بر فروختن
هنگامی که
هر غبار راه لعنت شده نفرین ات می کند ؟
تو را چه سود از باغ و درخت
که با یاس ها
به داس سخن گفته ای .
آن جا که قدم برنهاده باشی
گیاه
از رستن تن می زند
چرا که تو
تقوای خاک و آب را
هرگز باورنداشتی .
فغان! که سرگذشت ما

سرود بی اعتقاد سربازان تو بود
که از فتح قلعه ی روسبیان
بازمی آمدند
باش تا نفرین دوزخ از تو چه سازد ،
که مادران سیاه پوش
ــ داغداران زیباترین فرزندان آفتاب و باد ــ
هنوز از سجاده ها سر برنگرفته اند !

احمد شاملو

شبانه

شب که جوی نقره ی مهتاب
بی کران ِ دشت را دریاچه می سازد،
من شراع ِ زورق ِ اندیشه ام را می گشایم در مسیر ِ باد


شب که آوایی نمی آید
از درون ِ خامش ِ نی زارهای آب گیر ِ ژرف،
من امید ِ روشن ام را همچو تیغ ِ آفتابی می سرایم شاد.


شب که می خواند کسی نومید
من ز راه ِ دور دارم چشم
با لب ِ سوزان ِ خورشیدی که بام ِ خانه ی همسایه ام را گرم می بوسد


شب که می ماسد غمی در باغ
من ز راه ِ گوش می پایم
سرفه های مرگ را در ناله ی زنجیر ِ دستان ام که می پوسد.


ا.بامداد
خاک نفس مي کشد؟
بينديشيم!زمين به ما آموخت
ز پيش حادثه بايد که پاي پس نکشيم
مگر کم از خاکيم؟
زمين نفس کشيد
چرا ما نفس نکشيم؟
فریدون مشیری
هنگام تنگدستي درعشق کوش و مستي
کاين کيــمياي هسـتي قارون کـند گــدا را

آتش بلوچستان

روزگاري بود كه مي برديد ، مي كشتيد ، مي سوختيد و ما هيچ نمي گفتيم...روزگاري بود كه تحقيرمان مي كرديد ، لگد مالمان مي كرديد ، به بندمان مي كشيديد و ما هيچ نمي گفتيم...روزگاري بود كه آسوده خاطر كاشانه مان را ويران ،سرزمين مان را تاراج ، عزت مان را برباد مي كرديد و ما هيچ نمي گفتيم... روزگازي بود كه رونق ز سرزمينمان ستانده و به گورستانش سپرده بوديد و ما هيچ نمي گفتيم...روزگاري بود كه طلوع غروب وار سرزمينمان عاري بود زپيام و اميد و ما هيچ نمي گفتيم...روزگاري بود كه چشمان مادرم به تصوير رنگ باخته فرزند شهيدش دوخته شده بود نگاههاي منتظر پدر شكسته ام گم گشته اي را در صحن خانه جستجو مي كرد و ما هيچ نمي گفتيم...
روزگاري بود كه هراسان بود فرزندم از هويت خويش ، شرمسارش كرده بوديد ز ريشه خويش ، كه همواره جوياي گناه ناكرده اش بود و ما هيچ نمي گفتيم ...
ولي دگر به پايان رسيد آن روزگاران ، به پايان رسيد آن شب تار آن ضجه مايوس ، آن فرياد سوخته
دگر برخاسته ام و راهي وادي خونم ، دگر پاي نقض بر آن سنت مرگبار سكوت نهاده ام ، اين بار بر آنم تا كه جهاني ديگر بنا كنم و جهانيان را به تماشاي قيامت هولناكش بنشانم.
اين بار با خون خود سطري نو را بر صفحه كدر تاريخم خواهم نگاشت تا كه آن نسيم مرگبار كه تنهاي برادران بر سر دارمان را بسويي جهت ميداد طوفاني شود سهمگين و ويرانگر كه به خون و آتش كشد لانه هايتان را .دگر آن خورشيد كمسو كه نظاره گر بود جفايي كه روا مي داشتيد به اين پاكزادگان مظلوم روزنه اي خواهد بود برايتان ز دوزخ ، دوزخي كه اين بار من برخواهم افروخت آتشش را .
آري دگر آسمان تاريك سرزمين دربندم نخواهد گريست بر مزار شهيدانمان كه اين بار اشك خون ز گونه هاي نانجيب شما جاريست .دگر فرياد هلهله و شادي زهمان كاشانه ويران من برپاست كه اين بار آواي شيون و مويه زلانه هايتان آيد . آري با سرزمين مظلومم بلوچستان پيمان خواهم بست كه دگر آن گونه دشمن را دوست نپندارم ، دست در دستش نفشرم تا كه بر من بتازد خانه ام بسوزد و حرمتم بشكند.
آري دگر "من" نيستم "او " نيست بلكه اين بار ماييم . مايي مقتدر كه به پاي خواسته تا كه بدرد اين پيله كهن اسارت ، براند اهريمن و بازگرداند شاهد پيروزي و آزادي را به آغوش خاك پاكش.

آزاد بلوچ

هیچ می دانی...

هیچ می دانی چرا چون موج
در گریز از خویشتن پیوسته می کاهم؟
زان که بر این پرده تاریک
این خاموشی نزدیک
آنچه می خواهم نمی بینم
آنچه می بینم نمی خواهم

بهترین مترجم، کسی است که:
سکوت دیگران را ترجمه کند

من که ام جز وحشت و جرات همه؟
من که ام جز خامشی و همهمــــه؟
من که ام جز پایداری، جز گریــــــــز؟
جز لبی خندان و چشمی اشک ریز؟
احمد شاملو
دموکراسی فرزند جسارت است !

بهترین چیزی است كه زندگی به من داده است...

زخم هایم ...
بهترین چیزی است كه زندگی به من داده است ,
زیرا هر كدام آن نشانه ی گامی به پیش است .

رومن رولان

ما برای آزادی می رزمیم :شهید احمد شاه مسعود

ما برای آزادی می رزمیم
زیرا زیستن در زیر چتر بردگی، پست ترین نوع زندگی است.
برای حیات مادی همه چیز را می توان داشت. آب، نان و مسکن.
ولی اگر آزادی ما برباد رفت
اگر غرور ملی ما درهم شکسته شد
واگر استقلال ما نابود گشت،
در آن صورت این زندگی،
برای ما کوچکترین لذتی نخواهد داشت.

شهید احمد شاه مسعود

با رویش ناگزیر جوانه چه می کنید؟!

گیرم که در باورتان به خاک نشسته ام
وساقه های جوانم از ضربه های تیرهاتان زخم دار است
با ریشه چه می کنید؟
گیرم که بر سر این بام
بنشسته در کمین پرنده اید پرواز را علامت ممنوع می زنید
با جوجه های نشسته در آشیانه چه می کنید؟
گیرم که می زنید
گیرم که می برید
گیرم که می کشید
با رویش ناگزیر جوانه چه می کنید؟!