سر من فداي راهي كه سوار خواهي آمد
به لبم رسيده جانم، تو بيا كه زنده مانم
پس از آنكه من نمانم، بهچه كار خواهي آمد
غم و قصه فراقت بكشد چنان كه دائم
اگرم چو بخت روزي بهكنار خواهي آمد
منم و دلي و آهي، ره تو درون اين دل
مرو ايمن اندر اين ره كه فگار خواهي آمد
همه آهوان صحرا سر خود گرفته بر كف
بهاميد آنكه روزي به شكار خواهي آمد
كششي كه عشق دارد، نگذاردت بدينسان
بهجنازه گر نيايي، به مزار خواهي آمد!
بهيك آمدن ربودي، دل و دين و جان خسرو
چه شود اگر بدينسان دو سه بار خواهي آمد
"امير خسرو دهلوي