گفتار چهارم از کتاب درد کویر

مطلبی را که در ذیل خواهید خواند گفتار چهارم از کتاب" درد کویر" برگرفته شده از حقایقی دردناک که در بلوچستان بوقوع پیوسته است می باشد ، دردی که این بار شرحش را خواهید خواند شاید دیگر هیچ بلوچی حتی بازگو کردنش نتواند که غیرتش مجالش نخواهد داد اما با دستانی لرزان و چشمانی گریان و دلی پرخون می نگارم درد کویرم را و فریاد می زنم ظلم سرزمینم را
یارمحمدزهی - خاش
yarmohamadzehii@yahoo.com

گفتار چهارم از کتاب درد کویر

شهری مه گرفته با دیوارهای خون آلود فرو رفته در عمق تاریکی و ظلمت ، ظلمی بی انتها و بی سبب ، با ارواحی پلید در کوچه پس کوچه هایش و شامه های قوی که با بوی جنایت و خون عجین شده اند ، می جویند خاکش را ، می بویند خاکش را ، خاکی خشک آن چنان در ظلم ،گویی جنایت هولناک دیگریست در شرف وقوع و تیر برقهای چوبی خونین رنگ کوچه پس کوچه های خاکیش بسان فانوسهایی که نوید غرق هر کشتی طوفان زده ای را با نور ضعیف خویش در گوش عالم می نوازد و صحنه جنایتی دیگر را در شبهای زاهدان متبلور می کند تا راه جنایت همچنان به اهرمن هویدا باشد و آنان خرسند که همگان ببینندشان و هراسان همگان از دیدنشان
باد در صحن شهر با طلوع شب زوزه می کشید و درختان هراسان و لرزان گنجشکهای ناتوان را در آغوش شاخ و برگهایشان می کشیدند ، مردم در خانه ها می چپیدند ، فرزندان هراسان به آغوش مادرانشان می خزیدند ، پدران نگران از خواب می پریدند ، دستها را به آسمان می کشیدند ، گریبان را می دریدند ، آه و ناله می کشیدند ، چشمها پر خون ، سینه ها پر درد ، از درد کویر و شهر خالی همچنان از مرد کویرو تنها دژخیمان جولان می کنند مردم بی دفاعم را و وحشت را به غریب مردمانم مستولی ، آن چنان که دردشان را فریاد بر نیاورند اما ...
صدای نعره ای از عمق کویری در بند فریاد می زند دردی دیگر را و خاموش می کند نور سو سو زن فانوس انسانیت را در این مرز و بوم که این بار جنایت آن سوی مرزهای رذالت را نیز در نوردید
بلوچستان ، زاهدان ، زمستان سال یکهزاروسیصدو هشتادوشش سه فرزند دیگر از تفتان اما این بار سه زن ، سه سمبل نجابت و پاکی ، ساده و بی آلایش و دهاتی در راه بارگشت از عیادت بیمارشان از بیمارستان امام علی ، طعمه سیاستهای غیرانسانی و شیطانی رژیم آخوندی شده و توسط سربازان گمنام امام زمان ربوده شدند تا چشم در چشم عفریت پیر هزاران بار آرزو کنند مرگشان را
آنان در چشمان پر از نفرت و قساوت دژخیمان نگریستند و گریستند ، تقلا کردند و گریستند ، کتک خوردند و تقلا کردند و گریستند ، مشت بر سر ، لگد به پهلو ، سر به زیر گریستند ، سر شکسته و خون آلود ، چشم در چشم بی شرف عفریتان گریستند ، هزاران بار آرزو کردند مرگشان را و گریستند ، به پای خوکان خمینی التماس کردند و گریستند ، تا رمق داشتند تمنا کردند و گریستند ، دست و پا بسته و بی یاور گریستند تا شصت روز گریستند ، مردند و باز هم گریستند و بعد از دو ماه در روز سیزده فروردین ، برادرانشان آنان را بی جان و برهنه در کلاته رزاق زاده زاهدان یافتند و به غیرت و شرف و ناموسشان ضجه ها کردند و گریستند


یارمحمدزهی - خاش
yarmohamadzehii@yahoo.com