همه،آیینه ها در هم شکستنتد

نخ ناگفته ها از هم گسستند

نگفتم آنچه که باید بگویم

به دستم باز هم زنجیر بستند ...

شبانگاهست و با دستان بسته

همه، پلهای پشت سر شکسته

سرم را می کشم تا چوبه دار

یکی در سوگ آیینه نشسته