یکی مرگ را زیست
آن چنان که تپش قلب برآماسیده اش همه از زورق شکسته آزادی شد
جانش مملو از نفرت بی دریغ "یقین"
و گلوگاهش خود فریاد آن یکتا یقین بود:"الله اکبر!"
دریغا که خوبی خدا به وسعت درد نبود
و بزرگیش کبودی تن رنجوری بود که مرگ را زیباترین نام می دانست

افسوس!کاش می دانستند آزادی فرو چکاندن قطره های جان بر نیزه های عداوت نیست
وهنش نه گلوله و شمشیر غرقه به سم عدالت است
نه آفریننده ای که آفریده اش را دشنام می دهد
حضورش نه چهار راه سعادت است و نه گریزگاه عدالت
کاش می دانستند مرگ والاترین آزادی نیست
چرا که شهید مرگش نه از درشتی گلوله که از تب تحقیر است