سكوتم را سياهي دوست دارد
نشستن را نديدن را فرودر خود كشيدن را
نشستن بي چراغ و كور در شب * بسان بلبلان ، رنجور در شب
نشستن با سياهي هاي تاريك * به زير بامهاي پست و باريك
نشستن درشبي سرد و مه انگيز * ميان جغدهاي كور شب خيز
فرو بردن سران را در گريبان * نديدن را سياهي دوست دارد
درون شب صداي ناله ها را * به پيش چشم ، مرگ همرهان را
شكست اين غرور بي كران را * چه بي پروا سياهي دوست دارد
ولي چشمان من اكنون گشوده است
نه زنجيري نه بندي طاقتم را * نه در اين شب مجال ماندنم را
دگر بغض تباهي نيست در من * دگر زنجير وحشت نيست بر من
همه آزاد ولبريز از خروشم * فرو در خود كشيدن نيست در من
به راهم نور سبز كبريايي است * دگر ترس از سياهي نيست در من

اميد.س